داستان کوتاه
4 topics in this forum
-
- 0 replies
- 477 views
« مردی برای همیشه » نمایشنامه ایی است که شهرام کرمی زندگی امام موسی صدر از مرحله تولد تا ربوده شدن وی در هفت صحنه برای نوجوانان به رشته تحریر درآورده است. به گزارش پایگاه خبری مهرک ، اذان برای موسی، یک شاخه گل برای پروین، روزگار صور، اولین شهید، گفتوگو با سنگ، آزادی را باور کن و مردی برای همیشه عنوان هفت صحنه این نمایشنامه هستند. شهرام کرمی مدیر مرکز هنرهای نمایشی پیشتر در مراسم رونمایی از این اثر گفته بود: «این کتاب جزء کارهای پر افتخار من است، چرا که برای نوشتن آن میل فراوانی داشتم. اگر قرار باشد از مجموعه آثارم یکی را انتخاب کنم و بگویم به کدام وابسته هستم، مردی برای همیشه جزء کارهایی است که واقعا با عشق آن را نوشتم و از آن همیشه به نیکی یاد خواهم کرد. …
Last reply by booklove, -
- 0 replies
- 1.1k views
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.» [align=justify] زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.[/align] [align=justify] شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»[/align] [align=justify] زن جواب داد: «دیگر لازم نیس…
Last reply by tourkadeh, -
- 2 replies
- 1.3k views
پسر كوچكی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روی جعبه رفت تا دستش به دكمه های تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسربود و به مكالماتش گوش میداد. پسرك پرسید: خانم، میتوانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟ زن پاسخ داد: كسی هست كه این كار را برایم انجام میدهد ! پسرك گفت: خانم، من این كار را با نصف قیمتی كه او میدهد انجام خواهم داد! زن در جوابش گفت كه از كار این فرد كاملا راضی است. پسرك بیشتر اصرار كرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو میكنم. در این صورت شما در یكشنبه زیباترین چمن را در كل شهر خواهیدداشت. مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرك در حالی كه…
Last reply by elenak81, -
- 1 reply
- 2.1k views
در سال های دور پادشاه دانایی یک تخته سنگ بزرگ را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل رهگذارن را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است این داستان ادامه داشت تا اینکه نزدیک غروب یک روستایی که پشتش بار میوه بود نزدیک سنگ شد و با هر زحمتی که بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کنار جاده قرار داد ناگهان کیسه ای دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود کیسه را باز کرد داخل آن سکه های طلا و یک نامه پیدا کرد در نامه نوشته بود : هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد
Last reply by mahinhj88,