[بازی با داستان]

خخخ بعد میشه حاج عاقای محلشون(:

[بازی با داستان]

خو باو اذانو بگو خخخ

[بازی با داستان]

بعدم میفته زندان

---

حامد؟میتونی بگی اذان مازندران ساعت چنده؟

[بازی با داستان]

اونم پا میشه میزنتت که بفهمی عجقش کله پوک نی(:

[بازی با داستان]

اونم میگه خو کله پوکا رو فقط تو میشناسی اگه مَ میشناختمشون مجبورنبودم تحملت کنم

[بازی با داستان]

مرده میگه اَ بس بی عرضه ای خخخ زنه اینقد دوست داره برو با باباننش بحرف دیگع(:

[بازی با داستان]

مرده هم میگه پَ آذین چیکارس دیوث؟

[بازی با داستان]

بعد میگه حامد جون هرکیو دوس داری برام ردیفش کن(:

[بازی با داستان]

بعد مرده فکر میکنه میگه اون هم که امینو دوس دار چه خاکی بریزم؟

[بازی با داستان]

اول بهش میگه مهرنازو میخام بعد حامد بهش میگه اصلا رات میدن پسر؟خخخخ

[بازی با داستان]

با خودش میگه شاید حامد بتونه یه دخمل خلوچلی مث خودش برام پیدا کنه(((((((((((((((:

[بازی با داستان]

حامد بیشعور دارم برات(:

ولی بعد فکر میکنه که همون مهرنازشم براش زیادیه میگه اونو که بهم نمیدن ولی عاشقشم چی؟o-Oهاهاها

[بازی با داستان]

ولی بعد با خودش میگه مهرناز کجا و مَ کجا o-O

[بازی با داستان]

و بعد ببا خودش فکر میکنه که شاید.......

[بازی با داستان]

که چیکار کنه...

[بازی با داستان]

و کلا بیخیال خودکشی با طناب میشه

[بازی با داستان]

خود کشی میکنه...