رفتن به مطلب

tourkadeh

Members
  • تعداد ارسال ها

    2
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

پست ها ارسال شده توسط tourkadeh

  1. روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»

    [align=justify]

    زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.[/align]

    [align=justify]

    شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»[/align]

    [align=justify]

    زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»[/align]

    [align=justify]

    شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.[/align]

    عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.

×
×
  • اضافه کردن...